صفر
صفر را بستند که به بیرون زنگ نزنیم
اما ما از درون زنگ زدیم.
حسین پناهی
برچسبها:
صفر را بستند که به بیرون زنگ نزنیم
اما ما از درون زنگ زدیم.
حسین پناهی
هركه قصد رفتن كرد
هيچگاه اصرار به ماندنش نكن دير يا زود مي رود
اگر ماندگار بود
خيال رفتن بسرش نمي زد
یک طور که دلم قرص شود که با بودن من ,تو هم هستی…
وقتی میگویم (مواظب خودت باش)
مواظب خودت باش
یعنی نگرانتم
یعنی برام مهمی
یعنی فکرم پیش تویه
یعنی دوست دارم
یعنی از الان (دلم برات تنگ شده)
بعضی وقتها..دِلم می خواهد
خودمان را بزنیم ، به علی چپِ کوچه ها
و بعد٬یک هو ببینم که
از خیابان اصلی سر در اورده یم
یک ماشین دربست بگیریم
و برویم ته دنیا با هم بنشینیم لبه پرتگاهش
وهی پاهایمان را تکان بدهیم
تخمه بشکنیم و بلند بخندیم . . .
تقصیر خودت بوده حال بده امروزت
من حالت رو می فهمم قلبت داره می سوزه
قلبت داره می سوزه این بازه تقدیره
اون که واسش می مردی داری از پیشت میره
دلواپسی دنیات و می گیره داره
میگه ازت سیره داره از پیش تو میره آره
اون که دوست داشت
اون لعنتی هیچی نمی دونه ازت
پیشت نمی مونه فقط چند روزی مهمونه فقط
با حس تو بازی کرد قلب تو رو راضی کرد اما تو نفهمیدی
حالا تو داری پای بی رحمی دیروزت توان بدی میدی
با حس تو بازی کرد قلب تو رو راضی کرد اما تو نفهمیدی
حالا تو داری پای بی رحمی دیروزت توان بدی میدی
دلواپسی دنیات و می گیره داره
میگه ازت سیره داره از پیش تو میره آره
اون که دوست داشت
اون لعنتی هیچی نمی دونه ازت
پیشت نمی مونه فقط چند روزی مهمونه فقط
اون که دوست داشت
از “تو” دلگیر نیستم
جملاتم هر روز کوتاه تر می شوند
هر روز چند کلمه کمتر
چند سکوت بیشتر
می ترسم روزی برسد
که برای دلتنگی هایم به نقطه ای اکتفا کنم.
به اینستاگرام ما سر بزنید عکسنوشته های عاشقانه هرشب منتظر شما فالوورای عزیزهستش
قصه ی من و تو …
قصه ی آسمان و زمین اســـــت …
هیچ وقـــــت به هم نمـــی رسیم …
مگر قیامــــتی به پا شود …
هیچ گـاه فکــر نمی کـردم فاصـله بینمــان آنقــدر زیـاد شـود کـه …
تـو بی خـــیـال زنـدگی کنــی …
و مــن با خیــالـت ،
بـی خیــال زندگــی شــوم !!!
خیلــی از خـودش خـوش قــول تــر اســت …
خیــالـــش را مــی گـــویــــم …
کـه یک عمـر اسـت زودتـر ازخـودش آمـده …
سـر قـرارمـان !
در پیش چشــم همـه …
برای مـن دسـت نیـافتنـی بـودی …
حـرفـی نیسـت …
امـا بی انصـاف …
لااقـل در پیـش چشـم مـن …
بـرای همـه دم دستـی نبـاش …
شک کرده بـودم کسی بین ماست !
حالا یقین دارم “مـن” بین دو نفر بودم !
چقدر تفاوت وجود داشت بین واقعیت و طرز فکر من!
تقصیر از من است …
آن زمان که گفتی …
قول بده همیشه کنارم بمانی …
یادم رفت بپرسم …
کنار خودت یا خاطره هایت؟؟؟!!…
می خواهی بروی ؟!
پس بی بهانه برو !
بیدار نکن خاطره های خواب آلوده را …
محبت ساختگیـت، عشق دروغینت و چشمان پر فریبت،
روزی گرفتارت خواهند ساخت …
فقط بیا در خزان خواسته هایم کمی قدم بزن
دلم برای راه رفتنت تنگ شده است…!
میتــــرسم…
میترســم کســـی بــویِ تنـــت را بگیـــرد،
نغمـــــه دلـــت را بشنـــــود،
و تــــــو، خـــو بگیــــری بــه مانــدنــــش!
چــــه احســـاس ِ خــط خطـــی و مبــهمی ست،
ایــــن عاشقـــــانـــه های ِحســـــودیِ مـــن!
می بینی خدا…..؟؟؟
داشتیم بازی میکردیم….
اون رفت چشم گذاشت …
من رفتم قایم شدم…
ولی اون به جای من یکی دیگه را پیدا کرد و …..
من برای همیشه گم شدم…..
بعضــــــی ها گـــریه نمی کنند !
اما …
از چشـــــم هایشان معلوم است ؛
که اشکــــی به بزرگی یک سکــــوت ،
گــــوشه ی چشمشان به کمیــــــن نشسته…
برگرد…
یادت را جا گذاشتی …
نمی خواهم عمری به این امید باشم …
که برای بردنش برمی گردی…
ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕـــﺮ …
ﻫﻮﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﮐﻤﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ
ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕــــﺮ …
و ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﯼ !
ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨــــﺪ:
ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﻪ ﺷﻮﯾﺪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ…
ﺩﺭﺳـﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ:
ﺯﻧﺪﮔــــﯽ، ﺁﻧﻘــــﺪﺭ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ…
ﮐــــــﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻧــــﻮ،
ﺩﺭﺩ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽﺷﻮد…
کارم …
از یکی بود و یکی نبود گذشت،
من در اوج قصه غرق شده ام …
گـاهـى …
دلـت”بـه راه” نیسـت !!
ولـى سـر بـه راهـى …
خـودت را میـزنـى بـه “آن راه” و میـروى …
و همـه ، چـه خـوش بـاورانـه فکـر میکننـد …
کـه تــــو … “روبـراهـى”….!
چه خوب میشه روزی که بیای منو در آغوش بگیری …
بخوام گله کنم بگی هیس …
دیگه هیچی نگو …
بگی همه کابوس ها تموم شد از حالا من و تو تا ابد با همیم تا ابد ..
من از تو هیچ نمی خوآهم …
فقط . . .
فقط به کـسی که عاشقانه دوسـتـت دارد بگو حلالم کند اگـر هنـوز شـب ها با یاد تو می خوابم…
تو را…
برای همه ی شب هایی بی مهتاب …
برای کـوچـه هایی پر از سـکـوت …
برای دشت های بی گل …
برای دریاهای خشک شده …
برای آسمان های بی باران …
و برای همه ی چیزهایی که باید باشد و نیست می خواهـم.
تنها که باشیــ …
خوردن قطرات باران به شیشهـ …
بی قرارت می کند…
بارش آرام برفــ …
بی قرارت می کند…
برگ ریزانــ …
بی قرارت می کند…
وزش نسیم بهاریــ …
بی قرارت می کند…
تنها که باشیــ …
تمام هواهای دو نفرهـ …
بی قرارت می کند…
چرا که می دانم…
می دانم که چه ها در سرزمین دلم خواهند کرد …
و من …
در برابرشان جز نگریستن چاره ای ندارم
بـا کــســـی . . .
بـا کــســـی . . .
رابــطـه ” احــســاســی“بر قـــرار کـــن کــه. . . .
نــه تــنهـــا
افــتخـــار میــکنــه تــو رو داره. . .
بــلــکـــه
حــاضـــره هــر” ریـــســکــی ” رو بـــکنـــه . . .
کـــه فــقــط
کـــنـــار ” تــــــو ” بـــاشـه. . .
کنارم که هستی
خیابان ها از ماهیت می افتند،
رسیدنی در کار نیست
شانه به شانه مقصدم قدم میزنم …